جدول جو
جدول جو

معنی تهی نشستن - جستجوی لغت در جدول جو

تهی نشستن
(اَ لَ / لُو زَدَ)
خالی نشستن. تنها ماندن. به مجاز محروم ماندن. در عزا نشستن. در فقدان نشستن: مردی دبیر بود اندر لشکر بهرام نام وی بزرگ دبیر. و بهرام او را از هرمز خواسته بود. بهرام را گفت: به جنگ شتاب مکن با دشمنان، بهرام گفت: خاموش باش که مادر از تو تهی نشیناد. ترا دوات و قلم به کار آید جنگ چه دانی ؟ (ترجمه طبری بلعمی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آنچه از مواد موجود در آب در ته رودها یا دریاچه ها یا دریاها فرونشیند، رسوب، طبقه ای از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریاها تشکیل شده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ته نشسته
تصویر ته نشسته
ته نشین شده، آنچه از مواد موجود در آب جدا شده و در ته ظرف قرار گرفته
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ سِ دُ تَ)
ته نشین شدن. در ته ظرف جای گرفتن مواد. رسوب. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ته نشست شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
پشت سر کسی بر مرکبی سوار شدن. دو پشته سوار مرکبی شدن: ردف، از پی کسی بر مرکبی درنشستن
لغت نامه دهخدا
(دَ)
ترشرویی کردن و زشت نشستن. (ناظم الاطباء). گرفته و روی درهم کشیده در مجلسی حاضر شدن:
چون کشیدندش به شه بی اختیار
شست در مجلس ترش چون زهر مار.
مولوی.
لعبت شیرین اگر ترش ننشیند
مدعیانش طمع کنند بحلوا.
سعدی (کلیات چ مظاهر مصفا ص 342).
قضا به تلخی و شیرینی ای پسر رفته ست
تو گر ترش بنشینی قضا چه غم دارد؟
سعدی (ایضاً ص 415).
ترش بنشین و تیزی کن که ما را تلخ ننماید
چه میگوئی چنین شیرین، که شوری در من افکندی.
سعدی (ایضاً ص 583)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
ساکن شدن تب. (از آنندراج) :
از وصل لبت شوق دل از پا ننشیند
این تب بمداوای مسیحاننشیند.
محسن تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ دَ)
تهی گردیدن. خالی شدن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
به سه سال و سه ماه و بر سر سه روز
تهی گشت از آن تخت گیتی فروز.
فردوسی.
کنون از مرگ صدرالدین تهی گشت
نپندارم که پر گردد دگربار.
خاقانی.
جهان پیمانه را ماند بعینه
که چون پر شد تهی گردد به هر بار.
خاقانی.
دل منه بر زنان از آنکه زنان
مرد را کوزۀ فقع سازند
تا بود پر دهند بوسه بر او
چون تهی گشت خوار پندارند.
علی شطرنجی (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
هر که کارد گردد انبارش تهی
لیکن اندر مزرعه باشد بهی.
مولوی.
بپایان رسد کیسۀ سیم و زر
نگردد تهی کیسۀ پیشه ور.
سعدی (بوستان).
تو تهی از حق از آنی کز خودی خود پری
پر ز حق آن دم شوی کز خویشتن گردی تهی.
مغربی.
- تهی گشتن از جان، مردن. کشته شدن:
دریغا ندارد پدر آگهی
که بیژن ز جان گشت خواهد تهی.
فردوسی.
ترا آرزو کرد شاهنشهی
چنان دان که گردی تو از جان تهی.
فردوسی.
رجوع به تهی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(تَهْ نِ شَ تَ / تِ)
فرهنگستان ایران این کلمه را معادل رسوبی پذیرفته است. رجوع به واژه های نو فرهنگستان ایران شود. راسب شده. رسوب یافته. ته نشین شده. بصورت رسوب درآمده. (فرهنگ فارسی معین) ، زمینها و سنگهایی که نتیجۀ رسوب مواد محلول یا معلق آب دریاهاست. سنگها و طبقاتی از زمین که در نتیجۀ رسوب مواد موجود در آب دریا و رودخانه ها بوجود آمده اند. رسوبی. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
راسب شده رسوب یافته ته نشین شده بصورت رسوب در آمده، زمینها و سنگهایی که نتیجه رسوب مواد محلول یامعلق آب دریاهاستسنگها و طبقاتی از زمین که در نتیجه رسوب مواد موجود در آب دریا و رود خانه ها بوجود آمده اند رسوبی
فرهنگ لغت هوشیار
رسوب مواد موجود در آبها، ماده ای که در آب رودها و مردابها و دریاچه ها و دریاهاراسب میشود، طبقه ای از زمین که نتیجه رسوب مواد محلول یا مخلوط در آب دریاها و رودها است، آنچه ته نشین شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ته نشست
تصویر ته نشست
((تَ نِ شَ))
رسوب کردن مواد موجود در آب ها، ماده ای که در آب رودها و مرداب ها و دریاها رسوب می شود، طبقه ای از زمین که نتیجه رسوب مواد محلول یا مخلوط در آب دریاها و رودهاست، آن چه ته نشین می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ته نشست
تصویر ته نشست
رسوب
فرهنگ واژه فارسی سره
ته نشین، درد، رسوب، لرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد